خاطراتی از دوران انقلاب
ساحل ادب
ادبی-اجتماعی

سال 56 اول دبیرستان بودم ، در آن روزها کسی جرات نمی کرد نام امام خمینی (ره) را بر زبان بیاورد . بعد از وفات مشکوک سید مصطفی ، فرزند امام ، در نجف اشرف (در اول آبان 56) و چاپ مقاله ی اهانت آمیز روزنامه اطلاعات در مورد امام خمینی (ره) در 17 دی و تظاهرات 19 دی ماه مردم قم و کشته و مجروح شدن عده ای از مردم ، در سراسر کشور اعتراض ها اوج گرفت و کم کم آتش خشم مردم نمایان شد ، در 29 بهمن در تبریز برای شهدای قم اربعین برگزار شد و ارتش مردم را به گلوله بست ، در یزد نیز به مناسبت برگزاری چهلم شهدای تبریز این اتفاق تکرار شد ، هر چه تعداد کشته ها بیشتر می شد ، مردم آگاه تر و جراتشان بیشتر می شد . ما نیز علاوه بر شرکت در تظاهرات به خودسازی فردی دست زده ، دفتر اعمالی درست کرده بودیم و روزانه تمام اعمال بد خود را یادداشت می کردیم تا دیگر مرتکب آن خطاها نشویم . دروغ نمی گفتیم ، غیبت نمی کردیم ، به موسیقی گوش نمی کردیم ، تلویزیون شاهنشاهی  را تماشا نمی کردیم و ... . قرآن زیاد می خواندیم و روی معانی آن تعمّق  می کردیم ، اعلامیه ها و نوارهای امام را با زحمت و دردسر به دست می آوردیم و دستورات امام را مو به مو اجرا می کردیم . یادم می آید اولین بار که در تظاهرات شرکت کردم اسفند 56 بود ، از مدرسه مغربی (استهبان ) به طرف مسجد جامع حرکت کردیم ، منظم و یکپارچه شعار می دادیم :  « ای زن به تو از فاطمه این گونه خطاب است ،(خواهران) ارزنده ترین زینت زن حفظ حجاب است . » (برادران)، « ایران شده فلسطین ، مردم چرا نشستین  . » ، « مردم به ما ملحق شوید ، شهید راه حق شوید . »  . لحظه به لحظه بر تعداد ما افزوده می شد  تا این که به مسجد جامع رسیدیم و در آن جا اجتماع کردیم و هر بار که سخنران ،نام امام خمینی (ره)را بر لب می آورد ، تمام مردم به صورت یک پارچه سه بار صلوات می فرستادند  ، صلوات ها به حدی محکم و کوبنده بود که تمام شهر به لرزه در می آمد ، آن روز نیروهای انتظامی با گاز اشک آور ما را متفرق کردند . هر روز در شهر های مختلف تظاهرات می شد و عده ای کشته می شدند ، مردم جسد ها را بر روی دست می گرفتند و شعار می دادند : « این سند جنایت پهلوی است .» . بعد از واقعه سینما رکس آبادان در 27 مرداد که 477 نفر در آتش سوختند جمشید آموزگار استعفا کرد و جعفر شریف امامی به نخست وزیری منصوب شد ، اما او هم نتوانست از گسترش اعتراض ها جلوگیری کند ، بعد از راهپیمایی میلیونی مردم در روز عید فطر (13 شهریور 57) در 16 شهریور در اخبار رادیویی ساعت 24 در حالی که اکثر مردم خواب بودند ، در تهران و 11 شهر دیگر از جمله جهرم حکومت نظامی اعلام شد .

چند روزی بود که به جهرم آمده بودیم و هر روز با دختر دایی ام در راهپیمایی شرکت می کردیم . در یکی از روزهای سرد آذر ماه زمستان 57 ، شرکت نفت در اعتصاب بود و کارکنان فقط به اندازه مصرف داخلی تولید می کردند . مردم جلوی باجه های نفتی صف های عریض و طویل تشکیل داده بودند و هر کس با خود طنابی آورده بود و آن را از دسته ی پیت های نفت عبور می داد تا هیچ کس نتواند خارج از نوبت نفت دریافت کند . در نزدیکی باجه یک کامیون ارتشی ایستاده بود و عده ای سرباز که همگی مسلح بودند و یک افسر قوی هیکل چشم به صف ها دوخته منتظر بهانه بودند ، ولی مردم نظم را رعایت کرده ، حق کسی را پایمال نمی کردند . فرمانده گروه که مردی میان سال بود با سبیل های پر پشت یک دستش را روی کلت خود گذاشته بود و با دست دیگرش" باطوم" سیاه رنگش را مرتب به پاهای خود می زد . عده ای از جوان ها مامور نظم صف ها بودند ، عده ای از خیّرین مواد خوراکی را بین صفوف تقسیم می کردند ؛ "افسر" که دو سرباز  محافظ او بودند به طرف صف خواهران حرکت کرد و مرتب الفاظ رکیکی را به زبان می آورد . جوانانی که مسئول نظم صف ها بودند  دست های خود را در هم حلقه کرده بین فرمانده و خواهران قرار گرفتند ، مرد افسر که چنین اتحادی را دید دستور حمله داد و با باطوم به صورت یکی از برادران زد ، صف نفت تبدیل به صف راهپیمایی شد و مردم شروع کردند به شعار دادن که : « برادر ارتشی ، چرا برادر کشی ؟ » در پی این درگیری دو تن از سربازان اسلحه خود را تحویل دادند و مردم در حالی که آنان را بر روی دوش حمل می کردند شعار می دادند : « به گفته ی خمینی ، ارتش برادر ماست . » و فوراً آن ها را از معرکه دور کردند و فرمانده با بی سیم نیروی کمکی در خواست می کرد و زمانی که نیروهای کمکی رسیدند فقط با تعدادی پیت های نفت که به وسیله ی طناب در هم گره خورده بود روبه رو شدند وآن ها هم با سر نیزه تمام پیت ها را سوراخ سوراخ کردند. آن دو سرباز چند روزی در خانه ی یکی از اهالی مخفی وبعد به وسیله ی یک کامیون که اثاث منزل حمل می کرد به شهرشان فیروز آباد منتقل شدند ، بعدها شنیدم آن دو سرباز که نامشان محمود حیاتی و جمشید شولی بود هر دو در سپاه استخدام شده اند که محمود حیاتی در جنگ تحمیلی به شهادت رسیده و جمشید شولی بعد از پنج سال اسارت به میهن عزیزمان بازگشته است .

 

         " یادشان گرامی و راهشان پر رهرو باد "


نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:






ارسال شده در تاریخ : یک شنبه 19 بهمن 1393برچسب:, :: 8:0 :: توسط : زرین

درباره وبلاگ
به وبلاگ من خوش آمدید
موضوعات
آرشيو وبلاگ
نويسندگان
پيوندها

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان ساحل ادب و آدرس samiapoor.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.





انجمن وبلاگ نویسان جهرم